جدايي بعد دوسال
مادر و پدر محمدرضا ازهم جدا شده بودند
پدر محمدرضا ي سرهنگ پليس بود
محمدرضا همراه ي خواهر و برادرش پيش پدرش زندگي ميكردند
سرانجام روز رسيد ك اسم محمدرضا خودش رو تو ي ليست نمايان كرد
تو اين ليست اومده بود محمدرضا و راحله بايد ازهم ديگه براي ي مدتي جدا بشن
اين ي مدت محمدرضا بايد براي دوسال ميرفت تو ي شهر ديگه تا خدمت سربازيشو تموم
كنه
محمدرضا خيلي با خودش كلنجار رفت تا بتونه اين موضوع رو ب راحله چجوري بگه
بالاخره تونست ك بگه
راحله اولش خيلي ناراحت شده بود
اما
چون اين يك قانون بودو كسي نميتونست
جلوي اون بايسته
مجبور شد اين دوري دوساله رو بپذيره
راحله و محمدرضا از هم ديگه قول گرفتند ك تو اين دوسال ك راحله ب سربازي ميره
دل ب هيچكس ندن
چون ك محمدرضا ماجراي سعيد رو ميدونست
حتي از اوردن اسم اون هم تنفر داشت از راحله قول و قسم گرفت ك پاش بمونه
بالاخره راحله و محمدرضا بعد از چندي  ك كنار هم بودند
ازهم جدا شدند
محمدرضا تو نوزده سالگي و راحله تو هفده سالگي بازم تنها شدند

داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.
+ نوشته شده در  دو شنبه 10 خرداد 1395برچسب:داستان مزد عشق,مزد عشق,عشق,عاشقي, مزد عاشقي,مزد,قصه عاشقي,قصه ي مزد عشق,,ساعت 18:22  توسط ترنـــم 



عشق پاكـــــــــ

راحله بعد از امير از خدا يك عشق پاك رو خواستار شد

ك با اين اتفاقا حس ميكرد ك ب اين عشق پاك رسيده

از اون روز ب بعد محمدرضا و راحله عاشقانه ب هم ديگه محبت ميكردند

اونها فقط دوسال تفاوت سني باهم داشتند

راحله و محمدرضا از اون زمان ك باهم اشنا شدند هيچ وقت سر هيچ موضوعي

حتي بسيار مهم

باهم اختلاف نداشتند

خيلي همديگرو دوس داشتن

راحله از وقتي با محمدرضا اشنا شده بود

ديگه حتي همون حرف زدن ساده با سعيد رو هم ازش گرفته بود

حتي اون دعواهاي خشك و خالي رو هم از سعيد دريغ ميكرد

و سعيد روز ي روز عاشق تر ميشد

داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.
+ نوشته شده در  دو شنبه 10 خرداد 1395برچسب:داستان مزد عشق,مزد عشق,عشق,عاشقي, مزد عاشقي,مزد,قصه عاشقي,قصه ي مزد عشق,,ساعت 18:15  توسط ترنـــم 



....و

راحله با خودش فكر ميكرد ك اون دروغ ميگه

و حاضر نيست همينطوري نشناخته گوشي رو ب دختري بده ك هيچ شناختي ازش نداره

شنبه صبح وقتي موقع اون رسيد محمدرضا و راحله همديگرو ببينن

راحله خواب مونده بود چن ديقه اي دير ب قرارش رسيد

ولي محمدرضا قبل از راحله همونجاي قبلي منتظرش بود

بالاخره راحله اومد

و در عين متعجب بودن

بعد از چند كلمه سلام و احوال پرسي

گوشي رو ازش گرفت وقول داد ك بهش زنگ ميزنه

از قضاي روزگارمادر راحله مريض بود

چندروزي بود ك تو بيمارستان بستري بود

درست همون روز قرار بود راحله بره و تو بيمارستان پيش مادرش بمونه

راحله رفت بيمارستان تا  ساعت دوازده شب هيچ زنگ و پيامي ب محمدرضا نداده بود

تا وقتي ك شب مادرش خوابيد ب حياط بيمارستان رفت و ب محمدرضا زنگ زد

و اونا ي جوري گرم صحبت باهم شده بودند

ك حرف زدنشون تا ساعت 4 طول كشيد

اونا اون روز بهم ديگه قول دادند ك تا اخر عمرشون از هم جدا نشن

و هميشه باهم بمونن تا زماني ك ازدواج كنن

...

داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.
+ نوشته شده در  دو شنبه 10 خرداد 1395برچسب:داستان مزد عشق,مزد عشق,عشق,عاشقي, مزد عاشقي,مزد,قصه عاشقي,قصه ي مزد عشق,,ساعت 18:13  توسط ترنـــم 



تغير ناگهاني راحله

راحله كلاس اول دبيرستان بود

تا اونموقع خيلي سر ب زير بود با هيچ پسري دوستي نداشت

حالام ك ديگه تو خانوادشون شايعه شده بود ك قراره راحله با پسر داييش

ازدواج كنه ديگه هيچ جرئت اين كارو پيدا نميكرد

راحله تو امتحانات اخر سال با ي پسري ب اسم محمدرضا روبرو شد

اين پسر با همون نگاه اول وابسته ي راحله شده بودواون چند باري واس ديدن راحله جلو مدرسشون اومده بود

حتي ازش درخواست دوستي كرده بود

ولي راحله زير بار اين دوستي نرفت

راحله وقتي ديد اين پسره دست بردار نيست

گفت ي شرط براش ميزارم ك خودش بزاره بره

چند روز بعد دوباره اين پسره محمدرضا پيداش شد ب راحله گفت:تو چرا نميخاي با من دوست شي

اخه من خيلي بهت علاقه مند شدم

راحله تو جوابش گفت ك:

تو چرا نميخاي بفهمي ك من هيچ وسيله ي ارتباطي ندارم ك بتونم باهات در ارتباط باشم

اما اين پسره اونقدرا سمج بود ك حتي قبول كرد برا راحله گوشي موبايل و سيمكارت هم بياره

درحالي ك هيچ شناختي از راحله نداشت

راحله وقتي اون حرفو شنيد گفت:

باشه من شنبه همين موقع اينجا منتظرتم
و محمدرضا هم قبول كرد

داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.
+ نوشته شده در  یک شنبه 9 خرداد 1395برچسب:داستان مزد عشق,مزد عشق,عشق,عاشقي, مزد عاشقي,مزد,قصه عاشقي,قصه ي مزد عشق,,ساعت 18:46  توسط ترنـــم 



بعد از سه سال

الان راحله دختري 16 ساله هست

سعيد پسري 20 ساله

ب نظر مادر و پدر هردوي اينا اماده ي ازدواج بودند

ولي راحله چيكار بايد ميكرد ك هيچ علاقه اي نسبت ب سعيد  تو خودش نميديد

سعيد دانشجو بود ازهمه نظر مورد تائيد پدر و مادر راحله قرار گرفته بود

بجز خود راحله

سعيد هميشهب خونه ي اونا رفت و امد داشتان هم خيلي زياد و راحله هميشه

از اين كار اون معترض بود

راحله و سعيد هميشه مثه موش و گربه

ب جون هم ميافتادن

حرفاشون هيچ وقت باهم مطابقت نداشت

هميشه بعد از مدتي اتش بس بين اونا باز جنگ شروع ميشداما سعيد بخاطر اون حس مثبتي ك نسبت

ب راحله داشت هميشه سعي ميكرد ك كم بياره

سعيد خيلي ب ارحله علاقه مند بودانقدرها ك

اگه دو يا سه روز اونو نميديد مطمعنا از دلتنگيش شبا خوابش نميبرد

داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.
+ نوشته شده در  یک شنبه 9 خرداد 1395برچسب:داستان مزد عشق,مزد عشق,عشق,عاشقي, مزد عاشقي,مزد,قصه عاشقي,قصه ي مزد عشق,,ساعت 18:32  توسط ترنـــم 



بعد از مرگــــــ امير

وقتي اين نامه ب دست راحله رسيد راحله با خوندن اين نامه چند صباحي زندگي رو ب خودش حروم كرد

اغلب اوقات با كسي نميحرفيد يا بعضي اوقاتم با خودش حرف ميزد غذا نميخورد

و...

خلاصه ك شده بود ي مرده ي متحرك

واما با فوت امير اقوام و اشناهاي راحله زياد هم از ميون رفتن امير ناراحت نبودند

چون راحله دختر زيبايي بود همشون ارزو داشتن ك ي همچين عروسي داشته باشن

از جمله ي خاستگاراي اون پسرداييش بود ك اسمش سعيد بودوهمسن امير هم بود

اون خيلي خيلي راحله رو دوس داشت واونو خانوادش هميشه سعي ميكردند ك دل راحله رو بدست بيارن

اما راحله ب همين راحتيا رام اونا نميشد

سعيد قبل مرگ امير هم چشمش دنبال راحله بود اما بروزنميداد

 

داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.
+ نوشته شده در  یک شنبه 9 خرداد 1395برچسب:داستان مزد عشق,مزد عشق,عشق,عاشقي, مزد عاشقي,مزد,قصه عاشقي,قصه ي مزد عشق,,ساعت 16:39  توسط ترنـــم 



خداحافظي تلخ

اونروز وقتي پدر متوجه بيماري پسرش شد لازم ديد تا مادر اونو در جريان قرار بده

و بگه ك پسرش دچار سرطان خون شده

.....

وقتي عمه ي راحله از ماجرا باخبر شد فوري خودش رو ب اون شهري رسوند

براي بدست اوردن دوباره ي سلامتي پسرش هر كاري ك از دستش بر ميومد براش كرد

اما اگه خدا نخواد كاري بشه مطمئنا ك نميشه

عمر امير ب دنيا نبود و بعداز مدتي تلاش پدر و مادر امير مي گذشت

ك همه ي زحمت هاشون ب باد فنا رفت

امير تو اون لحظه هاي اخرش با درد خيلي زياد فقط ميخواست ي نفرو ببينه

ولي نتونست

اون نتونست ك عشقشو ببينه و از دنيا رفت قبل مرگش ي نامه براي راحله نوشته بود ك

خيلي بعد از مرگ امير ب دستش رسيد

مضمون نامه:

به نام خدا

سلام عزيزترين كسم

اميد آن دارم ك حالت خوب باشه

الان ك دارم اين نامه رو واست مينويسماصلا حال خوشي ندارم  و در ضمن قصدم ناراحت كردن تو نيست

اين روا بدان ك عمرم ب دنيا نيست و چندي بعد تو را وداع خواهم گفت

ميدونم ك حالا تو دلت ميگي من چيكار كنم ك ميري چون هميشه

اين زبون تلخيارو داشتي و من خوب ميشنامت

راستي وقتي ك بهم ميگفتي من ك وقتي ب دنيا اومدم نميدونستم ك تو دنيايي منو ندونسته

واست تيكه گرفتن

وقتي ياد اين حرفا ميفتم خود ب خود خنده ب لبام مياد

ولي مهربونم اينو خيلي خوب ميدونم ك تو دوسم داري و توهم خوب ميدوني ك من عاشقانه دوست دارم

پس اميدوارم بعد مرگم بخاطر آرامش من هم ك شده

منو ب يكي از اون صفحه هاي اخر دفتر فراموشيت بسپاري و فراموشم كني

دوست دارت امير هستم...

داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.
+ نوشته شده در  شنبه 8 خرداد 1395برچسب:داستان مزد عشق,مزد عشق,عشق,عاشقي, مزد عاشقي,مزد,قصه عاشقي,قصه ي مزد عشق,,ساعت 16:31  توسط ترنـــم 



امير و راحله

سرانجام وقتي ك راحله 13 ساله بود و امير 17 ساله

پدر و مادر امير ب دليل اختلافاتي ك باهم داشتند از يكديگر جدا شدند

و امير با دوخواهر و مادرش تو اون شهر موندن اما پدر امير ب ي شهر ديگه رفت

وقتي پدر امير ديد ك نميتواند تنها زندگي كند ب امير گفت ك ب پيش اون بره و باهاش زندگي كنه

اما امير دلش پيش راحله بود و راحله درست بود ك زياد بهش اهميت نميداد

ولي خب اونا خيلي خاطر همو ميخواستند

ولي سرانجام با اصرارهاي زياد پدر امير  امير مجبور شد راحله و خانوادش رو ترك كنه

و بره پيش پدرش

امير تا يك سال  پيش پدرش زندگي ميكرد با راحله فقط ارتباط تلفني داشت

همين وبس.

روزي از همين روزاي زندگي امير پدرش متوجه شد ك پسرش بيماره  وقتي علت رو جويا شدند

كاشف ب عمل اومد ك امير دچار سرطان هست

داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.
+ نوشته شده در  یک شنبه 2 خرداد 1395برچسب:داستان مزد عشق,مزد عشق,عشق,عاشقي, مزد عاشقي,مزد,قصه عاشقي,قصه ي مزد عشق,,ساعت 19:35  توسط ترنـــم 



مـــــــــزد ع ــــــــش قــــــــ

راحله

توي كوچه پس كوچه هاي ي شهر كوچيك ي دختركي ب دنيا اومد اسمشو راحله گذاشتند

راحله توي خانواده ي تقريبا ثروتمند ب دنيا اومد

وقتي مادرش اونو باردار بود عمش ك قهميد بچه ي برادرش دختره

گف ك الا و بلا اونو ميگيرم واس پسرم امير

امير پسر عمه بود 4 سالش بود

راحله  ب دنيا اومد با اومدنش همه رو مخصوصا پدرو مادرشو خوشحال كرد

عمه ي راحله موقع ب دنيا اومدن راحله وقتي اونو ديدش رو ب سوي برادرش كرد و گفت :

ك داداش مبادا اين دخترو ب كسي بديا اون مال پسر خودمه...

راحله از كودكي تو خونه ي عمه بزرگ شد . از همان اول بهش ياد داده بودند

ك حق انتخاب شوهر برا خودش نداره

اون گاهي اوقات تو دلش از اين وضعيت شكايت ميكرد اما چون ب امير علاقه داشت

اين حسش غريبشو بروز نميداد

راحله ك سيده هم بود هميشه با امير بازي ميكردندو همچنان سيده راحله علوي با سيد امير حاتمي

با عشق كودكي تو يك خونه ب عنوان نامزد بزرگ ميشدند...

داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.
+ نوشته شده در  یک شنبه 2 خرداد 1395برچسب:داستان مزد عشق,مزد عشق,عشق,عاشقي, مزد عاشقي,مزد,قصه عاشقي,قصه ي مزد عشق,,ساعت 19:22  توسط ترنـــم